چادرم را سر می کنم .
با عجله وسایلم را جمع می کنم تا خیلی در آفتاب منتظرم نماند.
یاد انگشترم می افتم.
برمی گردم داخل اتاق ، جلوی ِ آینه سر ِ جای ِ همیشگی اش نیست !
می روم اتاق ِ دیگر ، روی ِ میز ، لب کتابخانه ، همه جا را نگاهی می اندازم ، نیست .
صدای در ِ پارکینگ را می شنوم که بسته می شود ، عجله ام بیشتر می شود.
برمی گردم و سالن را نگاه می کنم، لب ِ میز و تلویزیون و لب ِ اُپن ِ آشپزخانه ... همه و همه را خیلی سریع با نگاهم دور می زنم؛ نیست که نیست.
بیخیالش می شوم. به اتاق بر می گردم و انگشتر دیگری جای حلقه دست می کنم و میدوم بیرون.
در مسیر می پرسم : شما انگشتر من رو ندیدی آقا ؟ اظهار بی اطلاعی می کند.
یادم می افتد دیشب را منزل بابا بودم.
گوشی را از کیف در می آورم و به مامان پیامک می زنم ، سراغ انگشترم را می گیرم.
فوری جواب می دهد اینجا نیست !
کمی فکرم درگیرش می شود ... باز از یاد می رود.
بعد از کلاس برمی گردم خانه ؛ این بار مصمم تر همه جا را با دقت می گردم.
هرجایی که احتمال بدهم انگشتر را آنجا گذاشته باشم.
فایده ندارد !
یک آپارتمان نهایت 80 متری وسعت زیادی ندارد که یک انگشتر را نتوان در آن یافت.
بیخیال می شوم و می روم سر درس و کارها ...
آخرشب باز به فکرم می آید.
با چند تا از دوستان مطرح می کنم که برای ِ پیداشدن گم شده چه می خوانند ؟
هرکس از سوره یس تا ذکر "انه علی رجعه لقادر "و .... را پیشنهاد می دهد .
یک لحظه انگار دلم می ریزد ...
در عرض ِ بیست و چهار ساعت ، چندین بار به یاد حلقه ی ِ گم شده و آن انگشتر نگین ِ فیروزه ای ِ یادگار بازار رضا افتادم.
چندین بار خانه را گشتم.
قرآن خواندم.
ذکر گفتم که انه حفیظ و انه علی رجعه لقادر ...
بغض امان نمی دهد !
شرمنده می شوم از امام ِ عصر و زمانم...
نمی دانم چند بار در روز یادش می کنم ؟نمی دانم ...
فقط می دانم سهم ِ یادش از ساعات ِ من ، از دقایق ِ عمر ِ من کم است ...
خوش بــ ِ حال ِ شما اگر از صبح با یاد ِ امامتان بر می خیزید و تا نهایت ِ روز یادش را ، ذکرش را ... همه و همه را در جان و دل دارید .
خوش بــ ِ حال ِ شما اگر رضایت ِ امام ِ عصرتان را در همه ی ِ امور حتی جزئی ترین کارها در نظر دارید .
پ.ن : نگران نباشید ، دو روز بعد یافتمش ! انگشتر را می گویم . اگر مصمم دنبال چیزی باشی یقینا خواهی رسید به آن ، دریغا که ...
پ.ن : گاهی خیلی چیزها بهانه می شوند ، مانع توفیق می شوند، مانع درک می شوند ... دعا کنیم برای ِ برطرف شدنشان !